داریوش اقبالی کیست ؟

داریوش اقبالی کیست ؟

درباره داریوش اقبالی ، زندگینامه و بیوگرافی او
داریوش اقبالی کیست ؟

داریوش اقبالی کیست ؟

درباره داریوش اقبالی ، زندگینامه و بیوگرافی او

نابود کنندگان زمین ، زندگی خویش و فرزندانشان را کوتاه می سازند . حکیم ارد بزرگ

ارد بزرگ ، اورد بزرگ ، ارود بزرگ ، عکس ارد بزرگ , عکس حکیم ارد بزرگ , در مورد ارد بزرگ , ارد بزرگ ویکیپدیا , ارد بزرگ کیست ,  کتاب سرخ , اردبزرگ ,  بیوگرافی ارد بزرگ ,  حکیم ارد ,  سخنان بی نظیر بزرگان ,  سخنان بزرگان ,  تحصیلات حکیم ارد بزرک , عکس های از ارد بزرک , عکس بدون متن ارد بزرگ ,  ارد فیلسوف , سخنان بزرگان ، عکس سخنان زیبا ، سخنان ناب بزرگان ،  جملات بزرگان , جملات سنگین





نابود کنندگان زمین ، زندگی خویش و فرزندانشان را کوتاه می سازند .  حکیم ارد بزرگ

احمد شاه مسعود درباره حکیم ارد بزرگ می گوید :
درختان ، شاهد ستمگری و ناراستی آدمیان هستند .  حکیم ارد بزرگ

حکیم ارد بزرگ , ارد بزرگ

کشتارگاهی خاموش را دیده اید ؟ آری من دیده ام ، کشتارگاه خاموش درختان . حکیم ارد بزرگ


ارزش بستگان خود را بدانیم و یاورشان باشیم . حکیم ارد بزرگ



هرگز به کودکانتان نگویید ، پیشه آینده اش چه باشد ، همواره به او ادب و ستایش دیگران را آموزش دهید ، چون با داشتن این ویژگیها ، همیشه او نگار مردم و شما در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد ، هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگی بخشد . حکیم ارد بزرگ



رسانه های آزاد ، دشمن همیشگی بزهکارانند . حکیم ارد بزرگ


دیدگاه خوب مردم ، بهترین پشتیبان و تکیه گاه برگزیدگان است .  حکیم ارد بزرگ


ویرایش فرهنگ نادرست ، برای یک سرزمین ، بسیار مهم است ، خوشبختانه اینترنت و رسانه ها به این چرخه ، تندی بخشیده اند .  حکیم ارد بزرگ
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////............................................................

فرهنگ اشتباه را ، بی مهابا کنار بگذاریم ، با ماست مالی آن ، فرزندان خویش را دچار تباهی خواهیم نمود .  حکیم ارد بزرگ


رسانه بیمار ، افکار عمومی را فراری می دهد . حکیم ارد بزرگ


 شالوده و زیربنای گسترش هر کشور ، فرهنگ درست است .  حکیم ارد بزرگ


خردمندان و فرهنگ سازان ، همیشه زنده اند . حکیم ارد بزرگ


اُرُد ، یک ایرانی است ، نام شناسنامه ایی او ، مجتبی شرکاء می باشد . در نیمه شبی پر برف ، از ماه دی ، در شهر مشهد زاده شد ، او دومین فرزند خانواده است . پدرش محمد تقی شرکاء ، فرزند بابا ، از شهر شیروان در خراسان شمالی بود ، مردی بسیار نیک و مهربان که تا آخرین زمان زندگی ، دل به کانون گرم خانواده داشت . مادر اُرُد ، فاطمه جاهد طبسی از ایل قشقایی شیراز بود ، زنی دانش آموخته و دلسوز ، که همه عمر برای رشد فرزندان دلبندش کوشش نموده و رنج ها کشید . اُرُد سه برادر به نام های مرتضی ، مصطفی و مجید ،  و سه خواهر به نام های فروغ ، ملیحه و الهه دارد . نام تنها فرزند اُرد ، غزاله می باشد . ارد سال ها در شهرهای مشهد ، تهران ، شیروان و شهرکرد زندگی کرده است ، او هم اکنون ، در شهر زیبای کرج زندگی می کند . حکیم ارد بزرگ






اوحدی

نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را

چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟

اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید

که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را

دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده می‌داری

من اینک فاش می‌گویم! به نزدیک من آر او را

مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو

دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را

سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید

بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را

بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون

حسین لرزاده

چو می‌گویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را

نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان

گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را

چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را

زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را

یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو

فردا که هیچ عذر نباشد گناه را

نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم

خسرو شکیبایی

زیرت که احتیاط نکردیم راه را

دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک

ترسم که: نرگست بفریبد گواه را

روزی چنان بگریم ازین غم، که اشک من

ز آن خاک آستان بدماند گیاه را

گر بشنود جفا که تو در شهر می‌کنی

خسرو بی‌اغیان نفرستد سپاه را

شد سالها که بندهٔ تست اوحدی، دریغ

کز حال بندگان خبری نیست شاه را

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟

راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟

آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش

چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟

جان شیرین منست آن لب، بهل تا می‌کشد

در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را

آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش

باغبان از سرزنش می‌کشت سرو کشته را

خال او حال مرا برهم زد و خونم بریخت

با که گویم حال این خال به خون آغشته را؟

آسمان برنامهٔ عمرم نبشتست این قضا

در نمی‌شاید نوشتن نامهٔ بنوشته را

خاک کوی او بهشتم بود هشتم، لاجرم

این زمان در خاک می‌جویم بهشت هشته را

کمتر از شمعی نشاید بود و گر سر می‌رود

هم به پایان برد می‌باید سر این رشته را

اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی

آتشی درزن، بسوز این دلق مریم رشته را


با سفر ، یاد رخدادهای هولناک را کمرنگ کنیم . حکیم ارد بزرگ


 زندگینامه حکیم ارد بزرگ


اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

نقطهٔ نوری که نام او خودی است

زیر خاک ما شرار زندگی است

از محبت می شود پاینده تر

زنده تر سوزنده تر تابنده تر

از محبت اشتعال جوهرش

ارتقای ممکنات مضمرش

فطرت او آتش اندوزد ز عشق

عالم افروزی بیاموزد ز عشق

عشق را از تیغ و خنجر باک نیست

اصل عشق از آب و باد و خاک نیست

در جهان هم صلح و هم پیکار عشق

آب حیوان تیغ جوهر دار عشق

از نگاه عشق خارا شق شود

عشق حق آخر سراپا حق شود

عاشقی آموز و محبوبی طلب

چشم نوحی قلب ایوبی طلب

کیمیا پیدا کن از مشت گلی

بوسه زن بر آستان کاملی

شمع خود را همچو رومی بر فروز

روم را در آتش تبریز سوز

هست معشوقی نهان اندر دلت

چشم اگر داری بیا بنمایمت

عاشقان او ز خوبان خوب تر

خوشتر و زیباتر و محبوب تر

دل ز عشق او توانا می شود

خاک همدوش ثریا می شود

خاک نجد از فیض او چالاک شد

آمد اندر وجد و بر افلاک شد

در دل مسلم مقام مصطفی است

آبروی ما ز نام مصطفی است

طور موجی از غبار خانه اش

کعبه را بیت الحرم کاشانه اش

کمتر از آنی ز اوقاتش ابد

کاسب افزایش از ذاتش ابد

بوریا ممنون خواب راحتش

تاج کسری زیر پای امتش

در شبستان حرا خلوت گزید

قوم و آئین و حکومت آفرید

ماند شبها چشم او محروم نوم

تا به تخت خسروی خوابیده قوم

وقت هیجا تیغ او آهن گداز

دیده ی او اشکبار اندر نماز

در دعای نصرت آمین تیغ او

قاطع نسل سلاطین تیغ او

در جهان آئین نو آغاز کرد

مسند اقوام پیشین در نورد

از کلید دین در دنیا گشاد

همچو او بطن ام گیتی نزاد

در نگاه او یکی بالا و پست

با غلام خویش بر یک خوان نشست

در مصافی پیش آن گردون سریر

دختر سردار طی آمد اسیر

پای در زنجیر و هم بی پرده بود

گردن از شرم و حیا خم کرده بود

دخترک را چون نبی بی پرده دید

چادر خود پیش روی او کشید

ما از آن خاتون طی عریان تریم

پیش اقوام جهان بی چادریم

روز محشر اعتبار ماست او

در جهان هم پرده دار ماست او

لطف و قهر او سراپا رحمتی

آن بیاران این باعدا رحمتی

آن که بر اعدا در رحمت گشاد

مکه را پیغام «لاتثریب» داد

ما که از قید وطن بیگانه ایم

چون نگه نور دو چشمیم و یکیم

از حجاز و چین و ایرانیم ما

شبنم یک صبح خندانیم ما

مست چشم ساقی بطحاستیم

در جهان مثل می و میناستیم

امتیازات نسب را پاک سوخت

آتش او این خس و خاشاک سوخت

چون گل صد برگ ما را بو یکیست

اوست جان این نظام و او یکیست

سر مکنون دل او ما بدیم

نعرهٔ بی باکانه زد افشا شدیم

شور عشقش در نی خاموش من

می تپد صد نغمه در آغوش من

من چه گویم از تولایش که چیست

خشک چوبی در فراق او گریست

هستی مسلم تجلی گاه او

طور ها بالد ز گرد راه او

پیکرم را آفرید آئینه اش

صبح من از آفتاب سینه اش

در تپید دمبدم آرام من

گرم تر از صبح محشر شام من

ابر آذار است و من بستان او

تاک من نمناک از باران او

چشم در کشت محبت کاشتم

از تماشا حاصلی برداشتم

خاک یثرب از دو عالم خوشتر است

ای خنک شهری که آنجا دلبر است

کشته ی انداز ملا جامیم

نظم و نثر او علاج خامیم

شعر لبریز معانی گفته است

در ثنای خواجه گوهر سفته است

«نسخهٔ کونین را دیباچه اوست

جمله عالم بندگان و خواجه اوست»


کیفیت ها خیزد از صبهای عشق

هست هم تقلید از اسمای عشق

کامل بسطام در تقلید فرد

اجتناب از خوردن خربوزه کرد

عاشقی؟ محکم شو از تقلید یار

تا کمند تو شود یزدان شکار

اندکی اندر حرای دل نشین

ترک خود کن سوی حق هجرت گزین

محکم از حق شو سوی خود گام زن

لات و عزای هوس را سر شکن

لشکری پیدا کن از سلطان عشق

جلوه گر شو بر سر فاران عشق

تا خدای کعبه بنوازد ترا

شرح «انی جاعل» سازد ترا

حکیم ارد بزرگ ,ارد بزرگ,great orod,hakim orod bozorg,mojtaba shoraka,حکیم ارد بزرگ , استاد شرکاء , مجتبی شرکا,بزرگترین فیلسوف معاصر,استاد ارد بزرگ,دانشمند ارد بزرگ,بزرگترین اندیشمند جهان,بزرگترین متفکر جهان,بزرگترین فیلسوف تاریخ



حکیم ارد بزرگ Great Orod


شناخت درست زن و مرد از هم ، تنها راه جلوگیری از جدایی و گسست است .  حکیم ارد بزرگ 


در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به او هستیم ، پس تنهایی وجود ندارد .  حکیم ارد بزرگ 


با سفر ، یاد رخدادهای هولناک را کمرنگ کنیم .  حکیم ارد بزرگ 


در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راهکار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید ، همان در را بشکنید .  حکیم ارد بزرگ 


کتاب ها ، بخشی از راز مهر گذشتگان ، برای آیندگان هستند . حکیم ارد بزرگ 


اگر شما به سختی ها پشت کنید ، آنها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود ، باید خردمندانه با سختی ها مبارزه کرد . حکیم ارد بزرگ 


گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست ، راه سخت کوهستان را برگزینیم .  حکیم ارد بزرگ 


اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

ای فراهم کرده از شیران خراج

گشته ئی روبه مزاج از احتیاج

خستگی های تو از ناداری است

اصل درد تو همین بیماری است

می رباید رفعت از فکر بلند

می کشد شمع خیال ارجمند

از خم هستی می گلفام گیر

نقد خود از کیسه ی ایام گیر

خود فرود آ از شتر مثل عمر

الحذر از منت غیر الحذر

تابکی دریوزهٔ منصب کنی

صورت طفلان ز نی مرکب کنی

فطرتی کو بر فلک بندد نظر

پست می گردد ز احسان دگر

از سؤال ، افلاس گردد خوار تر

از گدائی گدیه گر نادار تر

از سؤال آشفته اجزای خودی

بی تجلی نخل سینای خودی

مشت خاک خویش را از هم مپاش

مثل مه رزق خود از پهلو تراش

گرچه باشی تنگ روز و تنگ بخت

در ره سیل بلا افکنده رخت

رزق خویش از نعمت دیگر مجو

موج آب از چشمه ی خاور مجو

تا نباشی پیش پیغمبر خجل

روز فردائی که باشد جان گسل

ماه را روزی رسد از خوان مهر

داغ بر دل دارد از احسان مهر

همت از حق خواه و با گردون ستیز

آبروی ملت بیضا مریز

آنکه خاشاک بتان از کعبه رفت

مرد کاسب را «حبیب الله» گفت

وای بر منت پذیر خوان غیر

گردنش خم گشته ی احسان غیر

خویش را از برق لطف غیر سوخت

با پشیزی مایه ی غیرت فروخت

ای خنک آن تشنه کاندر آفتاب

می نخواهد از خضر یک جام آب

تر جبین از خجلت سائل نشد

شکل آدم ماند و مشت گل نشد

زیر گردون آن جوان ارجمند

می رود مثل صنوبر سر بلند

در تهی دستی شود خود دار تر

بخت او خوابیده ، او بیدار تر

قلزم زنبیل سیل آتش است

گر ز دست خود رسد شبنم ، خوشست

چون حباب از غیرت مردانه باش

هم به بحر اندر نگون پیمانه باش

===========================


=========================

اقبال لاهوری » اسرار خودی
 

از محبت چون خودی محکم شود

قوتش فرمانده عالم شود

پیر گردون کز کواکب نقش بست

غنچه ها از شاخسار او شکست

پنجه ی او پنجه ی حق می شود

ماه از انگشت او شق می شود

در خصومات جهان گردد حکم

تابع فرمان او دارا و جم

با تو می گویم حدیث بوعلی

در سواد هند نام او جلی

آن نوا پیرای گلزار کهن

گفت با ما از گل رعنا سخن

خطه ی این جنت آتش نژاد

از هوای دامنش مینو سواد

کوچک ابدالش سوی بازار رفت

از شراب بوعلی سرشار رفت

عامل آن شهر می آمد سوار

همرکاب او غلام و چوبدار

پیشرو زد بانگ ای ناهوشمند

بر جلو داران عامل ره مبند

رفت آن درویش سر افکنده پیش

غوطه زن اندر یم افکار خویش

چوبدار از جام استکبار مست

بر سر درویش چوب خود شکست

از ره عامل فقیر آزرده رفت

دلگران و ناخوش و افسرده رفت

در حضور بوعلی فریاد کرد

اشک از زندان چشم آزاد کرد

صورت برقی که بر کهسار ریخت

شیخ سیل آتش از گفتار ریخت

از رگ جاں آتش دیگر گشود

با دبیر خویش ارشادی نمود

خامه را بر گیر و فرمانی نویس

از فقیری سوی سلطانی نویس

بنده ام را عاملت بر سر زده است

بر متاع جان خود اخگر زده است

باز گیر این عامل بد گوهری

ورنه بخشم ملک تو با دیگری

نامه ی آن بنده ی حق دستگاه

لرزه ها انداخت در اندام شاه

پیکرش سرمایه ی آلام گشت

زرد مثل آفتاب شام گشت

بهر عامل حلقه ی زنجیر جست

از قلندر عفو این تقصیر جست

خسرو شیرین زبان ، رنگین بیان

نغمه هایش از ضمیر «کن فکان»

فطرتش روشن مثال ماهتاب

گشت از بهر سفارت انتخاب

چنگ را پیش قلندر چون نواخت

از نوائی شیشه ی جانش گداخت

شوکتی کو پخته چون کهسار بود

قیمت یک نغمه ی گفتار بود

نیشتر بر قلب درویشان مزن

خویش را در آتش سوزان مزن


بیوگرافی حکیم ارد بزرگ